فصل دوم: کجا ایستاده ایم و کجا می خواهیم برویم؟ از داستان شخصی تا رویای مشترک
  1. مقدمه
  2. قدرت و خشونت پرهیزی
  3. ناآرامی به مثابه محرک دموکراسی
  4. مجمع اجتماعی جهان
  5. خشونت پرهیزی به مثابه اقدامی در جهت گسترش دموکراسی
  6. فراتر از پیروزی و شکست
  7. آینده همین امروز است
  8. سکوت به مثابه یک روایت جمعی
  9. داستان شخصی به مثابه انگیز ۀ تغییر
  10. فقط کسانی می توانند با هم خواب ببینند که بیدارند
  11. من امروز رؤیایی در سر دارم
  12. چشم انداز مشترک
  13. داستان جمعی ما
  14. اهمیت گروه در نظریه تغییر ما
  15. گروه های هوشمند در بین انواع مختلف گروه کدام هستند؟
Future and planning

مقدمه

جهان پدیدۀ معلوم و معینی نیست و از راه اقدام جمعی قابل تغییر است. تعریف ما از واقعیت، به ما قدرت آن را می دهد که با افزایش ظرفیت تأثیرگذاری خود و در ارتباط با دیگر افراد هم نظر با این تعریف در آن مداخله کنیم. ما قدرت را به مثابه توانایی خود برای انجام کارها تعریف می کنیم و این قدرت وقتی افزایش می یابد که به صورت جمعی سازماندهی شود. تعریف ما از واقعیت و اقدام های خود باید تا حد ممکن به سمت مدیریت دموکراتیک قدرت باشد. خشونت پرهیزی بهترین روش برای انسجام تعریف ها و اقدام ها و مشروعیت بخشی به تقاضای و تبدیل ما به بازیگران اصلی تحول های اجتماعی و پیش بینی تغییرهایی است که می خواهیم در آینده ببینیم. هر نوع نظریهۀ تغییر اجتماعی اگر بخواهد کمترین اعتبار را داشته باشد و پیچیدگی های تحول واقعیت را در نظر بگیرد، باید دست کم سه سطح مداخله را به رسمیت بشناسد که مدام در آنچه ما به مثابه مارپیچ تغییر شخصی و جمعی تعریف می کنیم، در تعامل اند. این سطح ها بر اساس تمایز ژان ماری مولر ساخته می شود و از شخصی تا سیاسی-اجتماعی متغیر است. معمولاً ادعا می شود که تحول ها به طور زنجیره ای از پی هم رخ می دهد و از تحول های شخصی (من و کنش من) شروع می شود و از آنجا به تحول های جمعی (روابط بین فردی با اطرافیان) و سپس به سطح سیاسی-اجتماعی (نحوۀ سازماندهی و سیاسی شدن مرتبط با فراتر از جامعه محلی) ختم می شود.

در این بخش برای سازماندهی مطلب ها از این ساختار متعارف پیروی می کنیم که این امر به ما امکان می دهد تا مراحل آموزش را نظام مند کنیم. با وجود این، تغییر را به مثابه پدیده ای مارپیچی درک می کنیم؛ نه خطی و آن را به مثابه یک فرآیند می شناسیم که در سه سطح تحول ها را به یکدیگر پیوند می دهد: تغییر در هر سطح منع کننده، شرطی کننده، مشوق یا تبلیغی که روی دیگری تأثیر می گذارد.

تأثیر متقابل بین این حوزه ها دائمی است و این امر، پویایی واقعیت و ویژگی پیش بینی ناپذیری پویایی تحول را برجسته می کند. وقتی این فرآیندهای کنش جمعی فعال می شوند، نمی توانیم نتیجه ها را پیش بینی کنیم. نمی دانیم نتیجۀ نهایی چه خواهدبود اما اگر به تصریح تحول ها در سطح های مختلف آگاهی نیاز داشته باشیم، تأثیر بیشتر خواهدبود: تحول های فردی، با ارزش گذاری داستان های شخصی ما و تغییرهای جمعی، از راه رؤیاهای مشترک و مقاومت در برابر جوامع و انتقال آنها به پویایی سازمانی، کنش فرهنگی یا نهادی ممکن می شوند. همه ما با پویایی کنش جمعی درگیریم و دربارۀ تغییر درخصوص نحوۀ تعامل حوزه های فردی، جمعی و سازمانی با اصول محرک، هدف های غایی، اولویت های سیاسی و اثربخشی، چارچوب نظری خود را داریم. این امر در عمل، در منابع نظری، در مدل ها و تجربه های دیگر نیز یافت می شود. ما همواره تصوری از مکان و جهانی را در ذهن خود داریم که می خواهیم به سوی آن برویم و آن را بسازیم. ما از راه این چارچوب نظری، واقعیت را چارچوب بندی و تفسیر می کنیم اما این چارچوب نظری در هاله ای از بی اطمینانی، ایده های سست، متن های جالب، مقاله های همراه با یادداشت، تجربه های موفق و ناموفق جای گرفته است. زیرسؤال بردن آگاهانۀ چارچوب نظری ما دربارۀ تحول ها جامعه، از راه عقلانیت، سازماندهی و انسجام، شناسایی، افزایش و بحث دربارۀ منابع، فرآیندی بازتابی را مطرح می کند که قصد دارد ما را در نظم بخشیدن به افکار و احساسات مان یاری کند تا در مبارزه ها و منازعه های غیرخشونت آمیزمان با احتمال موفقیت بیشتری روبه رو شویم. درنتیجه، می توانیم ادعا کنیم که چارچوب نظری ما ترکیبی از اصولی است که برای دستیابی به هدف های حیاتی هدایت اعمال ما را به دست می گیرد و مبتنی بر نقش هایی است که در آن هدف ها با یکدیگر در ارتباط اند و دیدگاهی منظم، کامل و پیچیده از رویکرد ما نسبت به جامعه، تغییر و سهم ما در فرآیندها ارائه می دهند. سؤال هایی اصلی وجود دارد که باید برای بیان صریح تعریف مان از چارچوب نظری به آن ها پاسخ دهیم و این سؤال ها عبارت اند از:

  • چه چیزی را در مدل و انگارۀ اجتماعی فعلی دوست نداریم؟
  • چرا اکنون با فرآیندهای تحول و تغییر اجتماعی درگیریم؟
  • تصور ما از دموکراسی و شیوۀ ادارۀ مطلوب چیست؟
  • فرآیندهای تغییرها و تحول ها اجتماعی را چه طور درک می کنیم؟
  • پویایی کنش جمعی چه طور است؟
  • تحول ها اجتماعی مدنظرمان چه منطق، تصور و عملکردهای مختلفی را دربرمی گیرد؟
  • انسجام بین هدف های و اصول در مبارزه ها و جنبش هامان چیست؟
  • چرا کنش ما برای جامعه مهم است؟
  • محدودیت ها و پتانسیل های کنشی ما چیست؟

قدرت و خشونت پرهیزی

یکی از سخت ترین و پیچیده ترین مفهوم ها برای جنبش های غیرخشونت آمیز آینده، مفهوم قدرت است؛ زیرا از زمان مفهوم سازی آن، به شیوهای دوگانه به کار رفته است: در یک معنی، توانایی ما در انجام کار و عملی است و در معنای دوم، رابطه نابرابر موجود میان کنشگران مختلف است. هر دو مفهوم همچون دو روی یک سکه اند؛ یکی ثبات اجتماعی و دیگری تغییر را مطالبه می کند.

مفهوم اعمال قدرت، مفهومی از بالا به پایین است و این در حالی است که مفهوم اعطای قدرت از پایین به بالاست. ما قدرت را به مثابه قدرت انجام کار در کنار دیگران می شناسیم؛ نه انجام کار به جای دیگران. در فصل استراتژی، بیشتر به تجزیه و تحلیل ستون های پشتیبانی می پردازیم. اکنون، فقط مدعی آنیم که قدرت چیزی نیست که از خارج، یک فرد برتر یا متعالی به ما داده بدهد. قدرت در جمع، در مردم و ظرفیت تعامل آنها نهفته است. قدرت چیزی نیست که از منظر مقایسه ای قابل سنجش باشد: قدرت شما در مقایسه با قدرت من، من قدرتمندترم از… اما باید قدرت را به مثابه پدیده ای بشناسیم که اگر از پایه بنا شود، فزونی می یابد: قدرت شما و قدرت من، قدرت تغییر. روش درک ما از واقعیت، چگونگی ایجاد تغییرها یا مکانیسم های قدرت مفهوم ها ی اند که به آن ها اشاره کرده ایم و در قسمت های بعد نیز در این کتابچه به آن ها می پردازیم. این مفهوم ها انواع مقاومتی را تعیین می کنند که انتخاب می کنیم. در این مفهوم و به منظور تعریف چارچوب نظری فردی و جمعی خود، درنظرگرفتن روش درک مقاومت غیرخشونت آمیز را حائز اهمیت قلمداد می کنیم. درنتیجه، باید به نقشی توجه کنیم که دموکراتیک کردن در جنبش های ما و در ایجاد انسجام درونی بازی می کند. ما با اصطلاحاتی مانند صلح جویی، خشونت پرهیزی، خشونت ممنوع، نبود خشونت، مقاومت مدنی، مقاومت مردمی و غیره روبه رویم که بیانگر دیدگاه ها و رویکردهای مختلف است. ما حتی می توانیم با رجوع به گرایش های مختلف فکری یا مکتب ها اصطلاحات مشابه ای را بیابیم یا با رجوع به ایده های مشابه با اصطلاحات متفاوتی روبه رو شویم. ما در اینجا این مسئله را به مثابه یک طبقه بندی بسته و غیرقابل تغییر معرفی نمی کنیم بلکه از آن به مثابه ابزاری برای کمک به پیشبرد بحث مان درخصوص خشونت پرهیزی یاد می کنیم. در پایان، آنچه حائز اهمیت است این است که شخص می داند جایگاهش کجاست و گروه می تواند بحث کند و تشخیص دهد که از کجا آن شخص با این شکل از مقاومت درگیر می شود: عاملی که در هنگام بهبود طرح استراتژیک آن را مهم تلقی می کنیم.

مقاومت غیرخشونت آمیز در قرن بیستم پدیدۀ جدیدی نیست. با وجود این، در مدت 100 سال گذشته و به ویژه 50 سال گذشته، درخصوص این پدیده نظریه پردازی شده است و در جست وجوی اصول آن، روش های بیان، کاربرد به مثابه استراتژی و یک اصل حیاتی و غیره بوده اند. پس از طرح کلی این فصل، خشونت پرهیزی را از دو منظر، تجزیه و تحلیل می کنیم؛ از یک سو، از منظر مرتبط با رابطه اصل-کارآیی (هدف و وسیله) و از سوی دیگر، از منظر سطح های کاربرد ارائه ژان ماری مولر:

  • فردی (من و کنش من)؛
  • بین فردی (رابطه ما با کسانی با اطرافیان)؛
  • اجتماعی-سیاسی (مرتبط با نحوۀ سازماندهی و همبستگی ما که فراتر از جامعه محلی می رود).

عدم خشونت: جریان جامعی است که از نفی هر نوع خشونت بنیادی، اخلاقی یا مذهبی ناشی می شود. در رابطۀ هدف و وسیله، خشونت پرهیزی به خودی خود یک هدف خواهدبود و قدرت آن مبتنی بر مشروعیت اخلاقی آن در برابر استفاده از خشونت است. این اعتقادهای راسخ، این اصول محکم، در همه سطح ها و با تأکید بیشتر بر سطح های فردی و بین فردی اعمال می شود و در آن، نفی هر نوع خشونت می تواند به سطحی از انسجام برسد که از انتخاب عادت های غذایی(گیاهخواری برای جلوگیری از خشونت علیه حیوانات) گرفته تا رهنمودهایی را در بر بگیرد که تمامی روابط ما را هدایت می کند. در سطح سیاسی- اجتماعی تر، این امر به معنای نپذیرفتن مشروعیت مداخله مسالمت آمیز از راه جنگ بشردوستانه است. ما اذعان می کنیم که این افراط با تمرکز بیشتر روی سطح های فردی و بین فردی و تمرکز کمتر در سطح سیاسی و اجتماعی به شکل اعمال خشونت تاکید می کند. از این منظر، خشونت هرگز قابل توجیه نیست.

خشونت پرهیزی عملگرایانه: به دنبال همان ساختار هدف-وسیله، این رویکرد عملگرایانه تر هدف ها را تأیید می کند که خشونت پرهیزی موثرترین راه دستیابی به آن ها است. وقتی قدرت پیش روی ما خشونت را در انحصار خود درآورده است، تلاش برای مقابله با آن با همان استراتژی مؤثر نخواهدبود. خشونت پرهیزی به مثابه راهی بهتر برای مشروعیت زدایی از قدرتی تلقی می شود که با آن مواجه ایم و بدین معنا نیست که نمیتوانستیم تحت شرایط مختلف اشکال دیگری از مقاومت را اتخاذ کنیم. این رویکرد به حتم به معنای نفی خشونت به معنای واقعی نیست؛ بلکه بیشتر بر سطح کاربرد اجتماعی-سیاسی بدون ضرورت وجود سطح های فردی یا بین فردی تمرکز دارد(هدف، وسیله را توجیه می کند). خشونت پرهیزی به مثابه یک راه کنش می تواند برای سرنگونی یک قدرت سرکوبگر و جایگزین کردن آن با یک قدرت دیگر و به عبارتی، تغییر در سیستم استفاده شود. خشونت پرهیزی یک وسیله، مؤثرترین وسیله، برای رسیدن به هدف های مدنظر خواهدبود.

خشونت پرهیزی راهبردی: بدیهی است طبقه بندی های مذکور دائمی نیستند و به حتم در تضاد نیز نیستند. آنها به سادگی بر جنبه های مختلفی تأکید دارند كه هنگام تعریف جنبش ها و نوع جامعه مدنظر ما اهمیت دارند. بر مبنای رویکرد ارائه شده در این کتابچه، تغییر پدیده ای است که هم زمان با تأثیرپذیری، تعیین کنندۀ اصول ماست. این رویکرد بر این مبناست که کنش های شخصی(فردی)، گروه ها(بین فردی) را تغییر می دهند و قدرت جمعی(بین فردی)، به طور هم زمان شرایط(سیاسی-اجتماعی) را تغییر می دهد اما وقتی تغییر در شرایط به ایجاد تغییرهای فردی و جمعی نیز می انجامد، خشونت یک فرآیند تحول در سه سطح فردی، بین فردی و اجتماعی-سیاسی است.بنابراین هدف، وسیله را توجیه نمی کند و مشروعیت و اثربخشی یکی می شوند؛ زیرا وقتی همان بی عدالتی ها را بازمی آفریند که علیه آن می جنگد، هرگز مؤثر نخواهدبود. البته با وجود این، تلاش برای مقابله با وضعیت بی عدالتی ضروری است؛ چراکه می توان از آن به مثابه ابزاری با هدف های دیگر نیز استفاده کرد. این رویکرد، اگرچه جزئی از یک برداشت کلی نیست(بدون عمل خشونت آمیز «کاملاً» منسجم)، اما با این اعتقاد اخلاقی تداوم می یابد که باید در هر لحظه و در هر موقعیتی با واقعیت شرایط روبه رو شد؛ حقیقتی که گاندی دربارۀ آن با ما صحبت می کرد، نه یک مفهوم غیرقابل تغییر، بلکه مفهومی قابل تجدیدنظر و قابل بحث است. فهمیدن چیزی به روشی خاص، ما را از درک آن به روش های دیگر بازنمی دارد. اما توجه داشته باشید که درک یک حقیقت، به مثابه مفهومی تجدیدنظرپذیر به معنای سقوط در نسبیت گرایی مطلق نیست. فقط چیزهایی معتبرند که قانون های خاصی از شواهد، سازگاری و انسجام را منعکس کنند.

ناآرامی به مثابه محرک دموکراسی

دموکراسی به مثابه یک فرمول حاکم، گسترش بی وقفه ای را در پایان قرن بیستم و آغاز قرن بیست ویکم تجربه کرده است. بیشتر کشورها خودمختار اعلام شده اند، اگرچه بسیاری از آن ها حتی حداقلی از اصول دموکراسی را رعایت نمی کنند. این پویایی، در بیشتر موقعیت ها، با دیدگاه رویه ای دموکراسی همراه است. این رویکرد، پویایی را به یک روش صرف تصمیم گیری و تشکیل حکومت تنزل می دهد. نگاه دقیق تر، این امکان را به ما می دهد تا دموكراسی را به مثابه یك فرآیند دائمی ناتمام دموكراتیک شدن در نظر بگیریم كه در آن ناآرامی های اجتماعی و محوریت جامعه مدنی محرکی خواهدبود كه امکان ورود بیشتر کنشگران و مضمون ها به حوزۀ عمومی را فراهم می آورد. دموکراسی ها با تمام محدودیت های خود، تنظیم ناآرامی ها اقتصادی، قومی، مذهبی، تنوع فرهنگی، جنسیت، محیط زیست و … را در شرایط محدودتر از دیگر رژیم های سیاسی تسهیل می کنند. یکی از کلیدهای امکان بخشی به این امر، نقش خشونت پرهیزی در تاریخ است.

مجمع اجتماعی جهان

در مواجهه با بسیج نیروها علیه جهانی شدن اقتصاد در سطح جهانی، پیشنهاد برگزاری مجمع اجتماعی جهان (World Social Forum) در سال2011 در شهر نمادین برزیلی پورتو آلگری مطرح شد؛ جایی که سیاست های مبتکرانه ای همچون بودجه مشارکتی شکل گرفت. این رویداد، فضایی را برای ملاقات، مناظره و تبادل دانش و تجربه بین جنبش های مختلف اجتماعی و سازمان های غیردولتی ایجاد کرد که اکنون علیه هر نوع ظلم و ستم ناشی از جهانی شدن نئولیبرال می جنگند؛ یک اینترناسیونالیسم جدید که در شکل های همبستگی خود فراگیرتر و کمتر مکانیکی اند. مجمع اجتماعی جهان، یک سازمان نیست اما قصد دارد به سازماندهی شبکه های فراملی کمک کند و برنامه ای به جز به کارگیری چند پیشنهاد خاص ندارد. مجمع اجتماعی جهان به نخستین تحقق آن چیزی بدل شده است که می تواند به معنای نوعی اتوپیای سیاسی برای قرن بیست ویکم باشد؛ بهترین طرح چگونگی توسعه از «جامعه مدنی جهانی» یا «شهروندی جهانی». این امر به رغم محدودیت های موجود، با توجه به اینکه دقیقاً از لحاظ جغرافیایی و نه از منظر شرکت کنندگان، مضمون ها و نه از نظر جهت گیری سیاسی جهانی نیست، بهترین بازتاب تنوع موضوع ها و مشکل هایی است که دنیای کنونی را به چالش کشیده است. سعی شده است این کاستی ها را با انتقال برگزاری مجمع اجتماعی جهان به منطقه های مختلف(آسیا، افریقا، آمازونیا، تونس و)… و هم چنین از راه توسعۀ مجمع های اجتماعی جهانی موضوعی(آرژانتین2002، فلسطین2003، دموکراسی، حقوق بشر، جنگ و قاچاق موادمخدر در کلمبیا2003، حاکمیت غذا در مالی2008، مهاجرت2005و 2006 و 2008 و…) اصلاح کرد.

دید سیاسی جدیدی وجود دارد که بر پایه نشست، همگرایی، شمول، تأثیر و گفت وگو بین افراد درگیر مبارزۀ غیرخشونت آمیز در سراسر جهان پایه ریزی شده است.

خشونت پرهیزی به مثابه اقدامی در جهت گسترش دموکراسی

در دموکراسی، مقاومت و تقویت تغییرها در تعامل و آغاز تعارض های خود قرار دارند و بنابراین فرآیندی پویا خواهدبود. این امر به ما امکان می دهد که دموکراسی را به مثابه یک فرآیند ناتمام دموکراتیک سازی درک کنیم. فهرست اعتراض های غیرخشونت آمیز، نوآوری بزرگی است که در دهه های گذشته در جهت حل و فصل مبارزه های اجتماعی اتفاق افتاده است. بازتاب اصل دموکراتیک کردن خشونت پرهیزی را می توان در رویکرد به مسئلۀ فلسطین مشاهده کرد. در فلسطین بین مبارزۀ خشونت آمیز یا غیرخشونت آمیز ارجحیتی وجود ندارد. اصطلاح خشونت پرهیزی با توجه به اینکه ریشه در ترجمۀ انگلیسی کلمۀ آهیمسا دارد و گاندی آن را مرسوم کرد، به اندازۀ کافی گسترش نیافته است و این در شرایطی است که در فلسطین از مقاومت علیه مبارزۀ مسلحانه، به مثابه «مقاومت مردمی» یاد می شود که کلمه «مردمی» بیانگر ایدۀ تغییر و قدرت همه مردم برای مشارکت در مقاومت در برابر مقاومت مسلحانه است؛ جایی که انحصار مسلح بودن برخی افراد مانع از ویژگی مردمی بودن می شود. (آنها معتقدند که مبارزۀ مسلحانه نسبت به مبارزه غیرمسلحانه از «مشارکت» کمتری دارد.) قومیت به دنبال انسجام بین هدف و وسیله است. توسل به افراد عادی، شکل های ممکن فراگیر گروه های متنوعی از پروفایل های اجتماعی، ویژگی های آموزشی و ارتباطی بسیاری از فعالیت های آن ها، همبستگی آن ها، جرم انگاری دشوار… دموکراتیک کردن جنبش ها را ممکن کرده است، دموکراتیک کردن دموکراسی ها را امکان پذیر کرده است. این مبارزه های پیشین، دستاوردهای خاص خود را در رابطه با تحقق هدف ها، موضوع های نامرئی و دیگر بخش ها به حوزۀ عمومی واردکرده است؛ اموری که به حوزۀ خصوصی تنزل پیدا کرده بودند. این امر دسترسی منظم به مؤسسه ها و حقوق شهروندان را برای گروه های حاشیه ای اجتماعی ممکن کرده است. علاوه بر این، آن ها با کنکاش بیشتر و نوسازی کانال های مشارکت شهروندان و هم چنین تغییر فرهنگ سیاسی جوامع، حقوق رسمیت یافته را گسترش داده اند.

فراتر از پیروزی و شکست

تأثیر اجتماعی بسیاری از جنبش های اجتماعی و کنش جمعی جنبش را نمی توان صرفاً برحسب موفقیت یا شکست در مواجهه با هدف های فوری درک کرد که در یک مبارزۀ خاص گنجانده شده است. تلاش های مداوم و به موقع جنبش هایی مانند جنبش های طرفداران حفظ محیط زیست و جنبش های فمینیستی به ما کمک می کند تا آن ها را به مثابه کنشگرانی بشناسیم که در دموکراتیک کردن دموکراسی ها موثر بوده اند. فمینیسم از راه مبارزه برای دستیابی به فضای عمومی (اشتغال، سیاست، آموزش و …) در شرایطی مشابه مردان، به رسمیت شناختن برابری حقوق سیاسی زنان را مطالبه می کند. مبارزۀ زنان برای شمول این مطالبه، با توانایی آنها در تعریف دوبارۀ موضوع هایی همراه شده است که می تواند از نظر سیاسی موضوع بحث باشد. سیاسی کردن حوزه های زندگی -که به مثابه حوزۀ خصوصی (جنسیت، سوءاستفاده، حقوق باروری، طلاق، خانواده، مراقبت و …) شناخته می شود- به معنای گسترش مجموعۀ موضوع هایی است که ما دربارۀ آن ها حق تصمیم گیری داریم. علاوه بر تغییرهای قانونگذاری و هنجاری به دست آمده، آنچه فمینیسم ایجاد کرده است یک زلزلۀ فرهنگی است که در آن باورها دربارۀ شرایط واقعی و آنچه زنان می توانند با زندگی و بدن خود انجام دهند، از بنیاد تغییرکرده است. طرفداران حفظ محیط زیست، عدم پایداری محیطی الگوی توسعه اقتصادی را به دلیل نداشتن امکان رشد نامحدود انرژی و منابع در یک سیارۀ محدود، تخریب اکوسیستم های طبیعی لازم برای زندگی، تغییرهای آب وهوایی و بحران انرژی زیرسؤال می برند. این انتقاد،ف مباحث مناظره را از راه دخیل کردن طبیعت در سیاست و مشکل سازکردن مشروعیت کسانی بسط و گسترش می دهد که حق تصمیم گیری دربارۀ موضوع های اثرگذار بر نسل های آینده و نیز طبیعت دارند. اگرچه می توان ادعا کرد که از نظر محیط زیست در جوامع برابر و پایداری زندگی می کنیم، اما درست است که هر دو جنبش تغییرهای اساسی را در سبک زندگی، قانونگذاری، سیستم های سیاسی، سیستم های آموزشی، گروه های خودیاری متأثر، دانش متخصصان، تجربه های مثال زدنی و … ایجاد کرده اند. داستان این جنبش ها شکست های مملو از پیروزی را به تصویر می کشد.

آینده همین امروز است

کنش جمعی با افزایش تصاعدی پتانسیل تغییر، توانایی گروه های انسانی را در انجام کارها افزایش می دهد. این پویایی تحول آمیز باید با تحول ها فردی و عمیق و ماندگار در چارچوب راهبردهای جمعی همراه باشد. جنبش های اجتماعی صرفاً فرآیندهای اعتراضی نیستند بلکه در بسیاری از موقعیت ها، تحقق روش های جایگزین زندگی را نیز در بر می گیرند، دگرگونی های مطلوب را به کار می گیرند و در مقیاسی کوچک تغییرهای را بازآفرینی می کنند که می خواهند در جهان ببینند. جنبش های اجتماعی و مبارزه های اعتراضی پا را فراتر از هدف های تعریف شده عمومی در مطالبه هایشان می گذارند. آن ها هم چنین روابط جدید اجتماعی را از راه گسترش و شناخت فعال می کنند که به معنای تحول ها عمیق فرهنگی و سیاسی است. سهم اصلی این پویایی های جمعی عبارت است از: توانایی آن ها در نفوذ در زندگی روزمره؛ کاهش احساس پرداخت هزینه یا صرف تلاش جهت مشارکت؛ ایجاد دانشی که پویایی محلی و جهانی را به هم پیوند می دهد؛ بازسازی شبکه های اجتماعی با گروه های اجتماعی متأثر؛ ایجاد ظرفیت ها و توانایی ها برای مواجهه با چالش ها؛ برقراری مسئولیت طولانی مدت جامعه یا کاهش رد موضوع های زیر پوشش.

جنبش های اجتماعی باید یک نیت پنهان داشته باشند که هدف های اصلی و دستیابی به هدف های را با ایجاد واقعیت های متمایزی همسو کنند و تغییرهای را پیش بینی کنند که می خواهند در جهان و در رابطه با قابلیت های خود ببینند. این کنش های جایگزین استراتژی های جمعی اند که نیازها را برطرف و دسترسی به کالاها و خدمات را امکان پذیر می کنند یا راه های جایگزین زندگی را توسعه می دهد. این تجربه ها، با وجود جزئی ، منقطع و ناقص بودن، مثال زدنی و اغواکننده می شوند و مشارکت مردمی را از زندگی روزمره در فرآیندهای تغییر قرار می دهند. به همین دلیل، هم زمان با ترسیم شیوه زندگی مدنظر خود، کنوانسیون های حاکم را نفی می کنند.

تخیل و سبک های زندگی جایگزین چگونه درهم می آمیزند؟ در گذشته تصور می شد که زندگی در فرآیند افزایش آگاهی عمومی امری عادی است و به ما امکان تغییر ارزش ها و اعتقادها را می دهد و درنهایت به تغییر رفتار ما می انجاند. این طرز تفکر تا حد زیادی درست و بسیار منطقی است.

بسیاری از مدل های رفتاری، نتیجۀ تصمیم های آگاهانه و عمدی نیستند، بلکه به تغییر در عادت ها و رویه هایی پاسخ می دهند که با شخصیت ما و نحوه درک ما از جهان سازگارند. حتی اگر این امر به نظر ضدشهودی برسد، شیوه های جایگزین به اندازۀ مطرح کردن فرآیندهای آموزشی یا آشنایی با مبارزه ها به افزایش آگاهی از تغییر منتهی می شوند.

سکوت به مثابه یک روایت جمعی

توضیح، انتقال و انتشار داستان ما به ما کمک می کند تا مطالبه های خود را مشروعیت بخشیم و آنها را در معرض حمایت و شناخت رسمی قرار دهیم. کنترل و سلطه، همواره با مقاومت روبه رو بوده است اما در بسیاری از موقعیت ها، این مقاومت به جای اینکه به دلیل ترس از انتقام آشکارا خود را نشان دهد، به نسخه ای پنهانی تبدیل می شود که اعمال و خواسته ها در آن بیان می شود. این نسخه ها در فضاهای خودمختار قدرت شکل می گیرند و با جامعه سازگار می شوند و پیش زمینه اظهارات و کنش های عمومی می شوند.

ارزش اعتراض ها و اظهارات عمومی بسیار مهم است؛ زیرا مارپیچ سکوت را می شکنند. وقتی افراد و گروه ها در محیط اجتماعی خود به حمایت از ایده ها و عقید ه های خود می پردازند، اطمینان خاطر می یابند و دیگر ترسی از علنی کردن آن ها ندارند. از طرف دیگر، وقتی افراد درمی یابند که ایده هایشان حمایت های اجتماعی را جلب نمی کند، به بیان صریح آن ها تردید می کنند و تمایل به سکوت دارند. با توجه به اینکه دومین گروه در ابراز عقیده های خود راحت ترند و اقلیت ها ساکت می مانند، نحوۀ درک عموم مردم از اوضاع تحت تأثیر قرار می گیرد. به نظر می رسد که موضع اکثریت، بیشتر از آنچه در واقعیت است حمایت می شود و این در شرایطی است که به نظر می رسد اقلیت ها حمایت کمتری دریافت می کنند. تهیه و به اشتراک گذاشتن روایت دربارۀ انگیزه ها، چالش ها و انتظارها -که ما را به مشارکت در جنبش ها و مبارزه های اجتماعی سوق داده است- توانایی هایی اند که باید آن ها را توسعه دهیم. خلق داستان فردی ما اهمیت دارد؛ زیرا هم زمان ما را توانمند می کند تا چارچوب نظری خود را آماده کنیم و یک ابزار ارتباطی در اختیار ما قرار می دهد. این داستان رویدادهای مرتبط، نارضایتی های موجود، خواسته ها، انتظارها، ارزش ها، ترس ها، اصول و غیره را در بر می گیرد؛ اموری که ما را توانمند می کند تا با داستان های دیگران ارتباط برقرار كنیم و داستان جمعی بسازیم، حرکت و مطالبه های خود را عملی کنیم.

داستان شخصی به مثابه انگیز ۀ تغییر

همه ما به یک دلیل عمل می کنیم، وقتی چیزی ما را برمی انگیزاند. چالش این است که ترتیبی دهیم اصولی در کنش ما منعکس شود که در درک خود از جهان به مثابه اساس و پایه معرفی یا اینکه کنش ما همسو با درک ما از جهان شود. عمل به روشی انعطاف پذیر و آگاهانه به آسیب پذیر کمتر ما منتهی می شود، به ما در تعامل با داستان های شخصی و چارچوب های نظری دیگران کمک خواهدکرد. داشتن یک چارچوب نظری به معنای انعطاف ناپذیری و تغییرناپذیری نیست؛ دقیقاً نفوذپذیری آن به شرایط است که برای ارتباط با دیگران ضروری است(. ما این اصول را از راه تجربه های گذشته، عواطف تجربه شده، افرادی که الگویمان بوده اند، مراجع فکری یا سیاسی، همسایگی، ترندهای اجتماعی … شناسایی کرده ایم. این ها اصولی اند که از منابع و ریشه های متعدد سرچشمه می گیرند. هنگام توصیف داستان فردی خود، از فرآیندی آگاه می شویم که دنبال کرده ایم و عبور از انفعال به عمل را تصریح می کنیم. روایت داستان شخصی به ما کمک می کند از منظر متفاوت(عاطفی تر)، هم زمان با تبدیل شدن به ابزاری برای برقراری ارتباط با دیگران و ایجاد انگیزه در دیگران با روند شخصی خودمان، در چارچوب نظری خود تأمل کنیم.

در ساختار روایت، ما روند را با وضعیتی آغاز می کنیم که به مثابه یک چالش زندگی کرده ایم و در مقابل آن، تصمیم های خاصی را با هدایت اصول شخصی خود اتخاذ کرده ایم که به تغییرها خاص منجر شده است. وقتی تصمیم می گیریم که در یک فرآیند کنش جمعی شرکت کنیم، باید با عناصری(اینرسی، ترس، انزوا، شک و ..) روبه رو شویم که مانع از آن می شوند تا شما بتوانید تفاوت ایجاد کنید و نیز عناصر (تشویق، خشم، امید، همبستگی، احساس توانایی در مشارکت) تقویت کنندۀ آن را کشف کنیم. نوشتن داستان شخصی، ما را درگیر یک تمرین روایتگری می کند که با اصول ما مرتبط است.

  • چالش/ لحظه مهم: چرا احساس کردید این یک چالش است؟ چه چیزی این را به یک چالش تبدیل کرده است؟ چرا برای شما چالش بود؟
  • تصمیم: چرا آن تصمیم را گرفتید؟ از کجا شهامت گرفتن یا نگرفتن آن تصمیم را پیدا کردید؟ از کجا امید گرفتن یا نگرفتنآن تصمیم را پیدا کردید؟ آیا تجربه های حیاتی والدین یا پدربزرگ و مادربزرگت ان به شما آموخت که چه طور در آن لحظه عمل کنید؟ چه احساسی داشتید؟
  • نتیجه: از نتیجه چه احساسی داشتید؟ چرا این احساس را داشتید؟ چه چیزی را می خواهید به ما نشان دهید؟ می خواهید ما چه چیزی را احساس کنیم؟ روایت به مثابه یک عنصر انگیزه، دنباله تغییر دیگری را به ما نشان می دهد که با به امور متعارف و محیطی مرتبط می شود که پیش تر دیده می شد؛ جایی که احساسات اکنون نقش تعیین کننده ای دارند. احساسات نقشی اساسی در بسیج و رفع بسیج افراد دارند، فهم این نکته بخشی از شروع تفکر آگاهانه دربارۀ چگونگی ایجاد انگیزه برای تغییر است. داستان شخصی، از اصول ما سرچشمه می گیرد و در یک قالب روایتی، داستان شخصی احساسات درگیر در تغییر ما را برجسته و بر آن ها تأکید می کند و به احساسات دیگران متوسل می شود تا به تغییر آنها انگیزه دهد.

گرچه ما هنگام نوشتن داستان شخصی خود از این الگو پیروی می کنیم که یک دنباله مشابه نظریه متعارف تغییر را دنبال می کند اما هنگام برنامه ریزی راهبردها و اقدام ها (فصل سوم این راهنمای آموزشی)، باید به این واقعیت اشاره کنیم افرادی وجود دارند که ابتدا به تغییری دچار می شوند (ناشی از گروه، جامعه، شخصی دیگر و…) که احساسات خاصی را در آنها به وجود می آورد و آنها را به تجدیدنظر درخصوص ارزش های خود سوق می دهد. این به معنای یک دنباله تغییر معکوس است. علاوه بر این، طبیعی است که ببینیم برخی احساسات، ما را تغییر می دهند و سپس ما آن ها را به ارزش تبدیل می کنیم. (پدربزرگ من، به دلیل عشقی که به من داشت، از انتقاد کسانی دست کشید که گوشواره می گذاشتند یا موهای خود را رنگ می کردند. با آن احساسات و آن تغییر، او اصولی را تغییر داد که انتقادش را نسبت به الگوی لباس دیگران ایجاد می کرد.) بنابراین، ما دوباره از نظریه تغییر مارپیچ پشتیبانی می کنیم، اما این بار از دیدگاه مثلث ارزش ها-احساسات-تغییر. تکامل دائم داستان شخصی ما و اصول ما، نمی گذارد تا آن را در مدت زمان این کارگاه، به طور کامل توسعه دهیم. ما می توانیم داستان خود را به چند قسمت تقسیم کنیم و آن را براساس این معیار انتخاب کنیم: در رابطه با هر کس با او احساس همزادپنداری داریم؛ در رابطه با هر کس داستان به سمت او هدایت شده است، هدف هامان و هدف هایی که قصد داریم منتقل کنیم. تفکر دربارۀ دنباله متعارف تغییر می تواند به ما کمک کند تا قسمتی را انتخاب کنیم که می خواهیم بازگو کنیم: چه ارزش هایی را می خواهم انتقال دهم؟ چه عواطفی آن ها را ایجاد می کنند یا با این ارزش ها تولید می شوند؟ چه تغییرهایی را به همراه داشتند؟ برای این تمرین مفید است داستانی را انتخاب کنیم که بتوانیم در دو دقیقه آن را بیان کنیم. این دست کم دو اصل ما را منعکس می کند؛ یعنی با لحظه ای ارتباط دارد که برای ما چالش برانگیز بوده است، ما را به تصمیم گیری وادار کرده و عواقب مختلفی به دنبال داشته است.

فقط کسانی می توانند با هم خواب ببینند که بیدارند

رؤیای مشترک ما باید رؤیایی مشترک ایجاد کنیم که در آن بتوانیم پیشنهادها و خواسته های جنبش های خود را بشناسیم. این رؤیاهای جمعی از یک طرف به یک منبع بسیج ساختن تبدیل می شود که به تشریح و برقراری ارتباط جهانی کمک می کند؛ جهانی که ما در جستجوی آنیم: آینده ای نزدیک که با رشد داستان جمعی ما هماهنگ بوده است و برای دیگران مطلوب است. علاوه بر این، ساخت مشارکتی این سناریوی احتمالی آینده -که از درون قابل قبول و سازگار است- چارچوبی برای تأمل و تصمیم گیری در اختیار ما قرار می دهد و به ما امکان می دهد آن را به مثابه یک منبع مفید در طراحی راهبردی خود بگنجانیم. وقتی ما یک آینده جایگزین را برای هدایت خود داشته باشیم، می توانیم برنامه ریزی اقدام ها و گام هایی را به انجام برسانیم که برای تحقق بخشیدن به آن آینده باید انجام دهیم. این مکانیسم موثری است که به ما امکان می دهد تا قدرت خطوط کارهای راهبردی را بررسی کنیم که بعد توسعه خواهیم بخشید.

من امروز رؤیایی در سر دارم

در پایان راهپیمایی کار و آزادی در واشنگتن، که در بیست وهشتم اوت سال1963 انجام گرفت، مارتین لوتر کینگ سخنرانی معروف خود را انجام داد که گزیده ای از آن را در ذیل می آوریم:

به می سی سی پی بازگردید. به آلاباما بازگردید. به کارولینای جنوبی بازگردید. به جورجیا بازگردید. به لوئیزیانا بازگردید. به زاغه های شهرهای شمالی ما بازگردید و بدانید که به نوعی، این وضعیت می تواند تغییر کند و تغییر خواهدکرد. بیایید در درۀ ناامیدی سرگردان نشویم. امروز به شما می گویم، دوستان من، که اگرچه با مشکلات امروز و فردا روبه روییم، من هنوز رؤیایی در سر دارم. این رؤیایی است که ریشه ای عمیق در رؤیای امریکایی دارد. من رؤیایی در سر دارم که روزی این ملت قیام خواهدکرد و معنای واقعی عقیدۀ خود را زنده خواهدکرد: ما این حقایق را آشکار و بدیهی می دانیم که همه انسان ها با هم برابرند. من رؤیا دارم که روزی بر روی تپه های سرخ جورجیا، پسران برده های سابق و فرزندان برده داران سابق بتوانند با هم دور میز برادری بنشینند. من رؤیا دارم که روزی حتی ایالت میسیسیپی، به واحه ای از آزادی و عدالت تبدیل شود؛ ایالتی که در حرم بی عدالتی می سوزد و در گرمای ظلم و ستم فرورفته است،. من رؤیا دارم که روزی چهار فرزند خردسالم، در میان ملتی زندگی خواهندکرد که نه براساس رنگ پوست شان بلکه بر مبنای محتوای شخصیت خود قضاوت می شوند. من امروز، رؤیایی در سر دارم.

چشم انداز مشترک

مهارتی برای ساختن رؤیاها به صورت جمعی به ما امکان می دهد تا آینده خود را کشف کنیم و یک سری متغیر در خود دارد که پیچیدگی و یکپارچگی خاصی دارند. علاوه بر انجام وظایف در قالب یک گروه، اگر زمان کافی برای انجام سناریوی آینده خود داشته باشیم، می توانیم نقش های ترسیم کنیم، عکس ها را در کنار هم قرار دهیم، سعی کنیم آن آینده را در صفحۀ اول روزنامه نشان دهیم… می توانیم این کار را جهت دستیابی به پیشنهادهای دقیق تر و مفصل تر انجام دهیم. جالب می شود اگر سعی کنیم در جایی ستونی را اضافه کنیم که دیدگاه مان از آینده از یک جنبۀ خاص با امیدی مرتبط می شود که این دیدگاه به مردم می بخشد. ما باید دیدگاه خود را با احساس مثبتی همراه کنیم که به دیگران در جهت همبستگی با آن دیدگاه انگیزه می دهد.

وقتی به سناریوهای آینده خود می اندیشیم، برداشت خود را از ساختن واقعیت و فرآیندهای تحول اجتماعی در نظر گرفته ایم که در مارپیچ تغییر بیان شده اند. تاکنون، به انگیزه های شخصی و جمعی، ساخت روایت های مشترک بسیج ساز و ارزش نمونۀ تمرین روزمره در جنبش های اجتماعی توجه داشته ایم. با وجود این، دیدگاه مکمل دیگری وجود دارد که جنبش های ما را به قدرت و ساختارهای فرصت سیاسی درکشده مرتبط می کند. مثلث تأثیر-مقاومت-مقابله، به ما قدرت می دهد تا چگونگی سازماندهی خود را شناسایی کنیم و اهمیتی نسبی را بشناسیم که به درک های مختلفی از تغییر می دهیم. رئوس مثلث می توانند انواع ایدئالی باشد؛ زیرا تمام راهبردهای موجود در زمان، کنش ها و عناصر هر یک از آن ها را ترکیب می کند. در عمل، این رئوس تقسیم های راکدی نیستند، اما به ما کمک می کنند حرکت های خود را در رابطه با میزان تمرکز روی هریک از آن ها مشخص کنیم.

  • بروز: ما با هدف تأثیرگذاری بر ساختارهای موجود قدرت، حرکت های خود را سازماندهی می کنیم و دربارۀ آن ها می اندیشیم؛ با این طرز فکر که از آن تأثیر، به تغییر مطلوب خواهیم رسید. برای مثال، احزاب دموکراتیک جایگزین، مبارزه های لابیگری و حمایتی، راهبردهای قانونی در دادگاه های بین المللی، ابتکارهای قانون گذاری مردمی و…
  • مقاومت: ما از منطق مقاومت، حرکت های خود را سازماندهی می کنیم و دربارۀ آن ها می اندیشیم. فکر نمی کنیم که فضایی برای تأثیرگذاری بر ساختارهای قدرت متعارف وجود دارد و در مواجهه با بی عدالتی، با مخالفت و مقابله، مقاومت را بر اساس رأی «نه» سازماندهی می کنیم. برای مثال، جنبش های «نه» درخصوص جنگ در عراق در سطح جهانی.
  • مقابله: ما از دیدگاه منطق کمترین تأثیر ممکن، حرکت های خود را سازماندهی می کنیم و دربارۀ آن ها می اندیشیم. در مواجهه با بی علاقگی یا استقبال کم از ساختارهای قدرت، بدون درنظرگرفتن آن ساختارهای موجود، ساختارهای جایگزین اجتماعی سازمان می یابند که منطق دگرگونی را دنبال می کنند و ما به آن اعتقاد داریم. در صورت توسعه، این ساختارهای جایگزین جای خود را به فرآیندهای موازی نهادینه سازی می دهند. این منطق، در فرآیندهایی مانند شوراهای زمام داری خوب زاپاتیست ها(مجامع حکمرانی خوب)، نظام های موازی با آموزش و بهداشت در انتفاضۀ اول، گروه های مدافع مصرف اکولوژیک، جنبش کارگران بدون زمین و تصرف سرزمین ها، مراکز اجتماعی اشغال شده و… دیده می شود.

داستان جمعی ما

احساسات، روایت ها… -از شخصی گرفته تا جمعی، از خصوصی تا عمومی، از نارضایتی های فردی گرفته تا روایت های جمعی که آنها را چارچوب بندی می کند، ساختن داستان ما (گروه، جنبش، محله و…)- انتخاب مناسب ترین بخش های چیزی است که در کنار هم و با هم تجربه کرده ایم. این کار، درنظرگرفتن داستان های شخصی ما، نه به منظور نوشتن آن ها یکی پس از دیگری، بلکه برای شناخت خود و تسهیل ایجاد داستان جمعی است؛ یادگیری از تجربۀ ما و ارزش گذاری آن، با توجه به درج احساسات و تجربه های شخصی در چارچوب داستان های مشترک: کیستیم، چه چیزی را به اشتراک می گذاریم؟ در ایجاد تغییرها جمعی، بحرانی تحمیل شده، چالش هایی برابر ما به مثابه یک جامعه و پاسخ به آن ها، ارزش های ما را در مقام یک گروه تعیین می کند.

تولید و بیان صریح داستان جمعی(از کجا و به سمت کجا)، به ما قدرت می دهد تا کارگروه مشابه خود را تقویت کنیم و در ارتباط با کار دیگر گروه های مشابه قرار بگیریم. این امر به ما امکان می دهد تا خودمان را در صورت فلکی گروه ها و جوامعی قرار دهیم که به نوعی تغییرها اجتماعی را می جویند. در این تلاش برای برقراری ارتباط بین گروه ها، افرادی اهمیت ویژه دارند که هم زمان در چندین گروه شرکت می کنند و بنابراین داستان های آن گروه ها را به هم پیوند می دهند. آنها به ویژه در ایجاد دیدگاه های مشترک جایگاه ویژه دارند؛ دیدگاه هایی که از گروه یا اجتماع ما فراتر می رود. اما در صورت تبدیل شدن به تنها راه ارتباطی، می توانند به مثابه قیف عمل کنند. کمک گرفتن از آنها مهم است اما نباید صرفاً به آنان وابسته شد.

اهمیت گروه در نظریه تغییر ما
قدرت جمعی، قدرت "تغییر با" و نه "تغییر برای"

با فهم واقعیت به مثابه یک برساخته اجتماعی، ارزش جمع و کنش جمعی اهمیت بیشتری می یابد. اگر واقعیت پدیده ای است که افراد و گروه ها اجتماعی ساخته اند، پس تغییر واقعیت وظیفه ای جمعی برای کارآیی و اثربخشی خواهدبود. پایه و ستون های نظریه قدرت، قدرت مردم است و طبق این نظریه، فهم و بهبود قالب های سازمان دهی مهم است. قدرت مردم و قدرت جمعی ما را به این سمت سوق می دهد که باید به جای «تغییر برای» بر پارادایم «تغییر با» بر تغییر تمرکز کنیم. پارادیم «تغییر برای»، پارادیمی سلسله مراتبی یا پدرسالارانه تر است و پارادایم «تغییر با» فراگیر و افقی است. «تغییر با» ما را به انواع خاصی از سازمان ها و گروه ها سوق می دهد که حداکثر کارآیی و اثربخشی آنها هنگام فعالیت به مثابه گروه های هوشمند حاصل می شود. ما از نظریه گروه های هوشمند، مبتنی بر ایدۀ هوش جمعی استفاده می کنیم تا نحوۀ عملکرد گروه را بررسی و کلیدهای بهبود را شناسایی کنیم.

«نیت خیر» به تنهایی دوام و کارآمدی گروه ها را تضمین نمی کند. ما به دستگاه ها و نقش ها نیاز داریم؛ زیرا ما در یک فرهنگ فردگرایی و سلسله مراتبی رشد کرده ایم که هر دو ضدجمعی اند. اما بی شک بدون برنامه ریزی، نمی توان آنها را حذف کرد. علاوه بر این، «سازگارکردن» تنوع ها و تفاوت ها، کار ساده ای نیست و برای دستیابی به آن، به مهارت خاصی احتیاج است.

ایده این است که گروه ها با همان پیشفرض «نه استبداد نداشتن ساختار و نه وجود بیش از حد ساختارها»حرکت کنند. ساختارها برای دموکراتیک تر و کارآمدتر کردن گروه اساسی اند. با وجود این، آن ها باید انعطاف پذیری یک ابزار جمعی را داشته باشند؛ نه سفت و سختی آن را.

گروه های هوشمند در بین انواع مختلف گروه کدام هستند؟

می توان تصور کرد که یک گروه هوشمند، گروهی است که افراد باهوش تشکیل داده اند، اما گروه هایی هستند که افراد باهوش تشکیل داده اند و می توانند افراد کاملاً کم هوش هم داشته باشند.

وقتی در خصوص همه چیز یا برای هیچ، بحث و گفت وگو می کنیم، وقتی توافق دربارۀ هر کاری دشوار است، وقتی در گروه راحت نیستیم… قبل از فکرکردن دربارۀ بی تعهدی افراد، کمبودها و کار آنها یا نیت سوءشان، باید به این سؤال فکر کنید که آیا گروه من کم هوش اند؟ گروه اگرچه با افراد مختلف تشکیل شده است اما معنایی متفاوت از آنها دارد. گروه هوشمند گروهی است که در مجموع، چیزی بیش از جمع کردن چند قطعه یا فرد باشد. بعضی اوقات، گروه هایی وجود دارند که درواقع یک تفریق واقعی از توانایی های کسانی است که آن را تشکیل می دهند. می توانیم بگوییم گروهی باهوش است که:

  • به شکل جمعی و صحیح هدف های خود را شناسایی و درک می کند؛
  • بهزیستی افراد را با بهزیستی گروه ادغام می کند. افراد، از لذت کار جمعی آگاهی دارند؛
  • ذهن هر یک از اعضاء خود را اجتماعی می کند و هوش جمعی ایجاد می کند. از مزایای تفکر گروهی استفاده می کند و بر محدودیت های فردی غلبه می کند؛
  • به جای شناسایی تنوع به مثابه یک مشکل، از تنوع اعضاء و مؤلفه های خود بهره می برد: توانایی ها، ذهنیت ها، حساسیت ها، عواطف… تفاوت ها را به مثابه مشکل نمی بیند و تقابل را در راستای بهینه سازی پیشنهادها و ساختار می شناسد؛
  • به جای سرلوحه قرار دادن دلایل تحمیلی، تلویحی یا فرضی، نتیجه یک ساخت وساز جمعی واقعی را به مثابه ماهیت وجودی گروه می داند؛
  • ساختاری دارد که به سمت کار و عقل معطوف می شود که همان گروه تعیین و طراحی می کند. گرایش به ساختاری افقی دارد که افراد بتوانند در آن شرکت کنند، تصمیم بگیرند، کار کنند و یاد بگیرند؛
  • ابزارها، منابع و پیشنهاداتی را ارائه می دهد که به جای نظام های کاری همپوشان، متناقض یا تفرقه انداز، همکاری را تسهیل و تلاش های فردی را تقویت می کند؛
  • هیچ گروهی کاملا کم هوش یا کاملاً باهوش نیست.

برای اینکه یک گروه با روشی هوشمندانه کار کند، آن را به مثابه یک نظام پیچیده در نظر گرفته ایم: نظامی در حال تحول، متأثر از تعدد مؤلفه ها، با توانایی انطباق و بازسازی خود. مراقبت و نگهداری از آن به همان گروهی بستگی دارد که باید با همه این عوامل روبه رو شوند. در نظریه گروه های هوشمند، برای فهم نحوه کار گروه و ایجاد مکانیسم هایی برای هوشمندسازی آن، توجه ویژه ای به انگیزه های شخصی در گروه ها، تعامل، رهبری و تنش محبت-وظیفه و…. لحاظ شود.

درباره ما
“کنش آکادمی” یک منبع آنلاین رایگان برای همه کنشگران مدنی و سازمان های جامعه مدنی است که تلاش می‌کنند جامعه ایی دموکراتیک و توسعه گرا بسازند و تغییرات اجتماعی - سیاسی مثبتی را برای زیست بهتر، حقوق برابر برای همه شهروندان ایرانی ایجاد کنند. چشم‌انداز ما این است که کنشگران مدنی، چه در سطح محلی و چه در سطح ملی و جهانی، آمادگی و توانایی بیشتر و بهتری برای کار با یکدیگر و جوامع محلی در شرایط محیطی پر مخاطره به منظور ایجاد تغییرات مثبت در شرایطی که زندگی‌ اجتماعی – سیاسی شان را تحت تاثیر قرار می‌دهد داشته باشند. رسالت ما ساختن جامعه مدنی پویا، شاداب ، دموکراتیک ، توسعه گرا و بسط و گسترش زندگی انجمنی در جامعه ایرانی و جوامع فارسی زبان است.
Part of the following networks